از زبون مرینت
صبح با صدای تیکی بیدار شدم
تیکی:مرینت بلندشو مدرسه دیر میشه
مرینت :اهههههههههههه{خمیازه}باشه اهههههههه بلندشدم
لباس پوشیدم یه کلوچه دادم به تیکی تیکی رو گزاشتم توی کیفم و رفتم مدرسه مثل همیشه هم دیر رسیدم{منو آلاله اسم وجیم الاله است قیافمون: من :تو خو همیشه دیر میرسی مرینت/مرینت:اصلا به تو چه مگه تو بجای من میری مدرسه ریحانه/من:برو بابا}رفتم سرجام پیش الیا نشستم و به ادرین نگاه میکردم {من:این هم ادرین رو دید هم تموم شد} که خانم گفت کتاب تاریخ رو باز کنین صفحهی 48 {من:واااااااااااااااای من چقدر از تاریخ بدم میاد/مرینت:وای منم/خوبه این کتاب رو کلاس پنجم نداریم} زنگ تفریح رفتم بیرون و شروع به طراحی کردن کردم نفهمیدم کی زمان گذشت که زنگ کلاس شد{خب حالا از مدرسه در بیایم انگار خیلی دوسش دارم} با الیا و نینو و ادرین رفتیم پارک منم داشتم قش میکردم الیا منو کشید کنار و گفت
الیا:مرینت بدجور داری ضایع میکنی سعی کن نکنی
مرینت:وای باشه الیا
نینو وادرین از پلهها رفته بود پایین و منتظر ما بودن ماهم رفتیم پایین رفتیم جایی که اندره هست رفتیم بستنی خوردیم و رفتیم خونههامون گرفتم بکپم که یکی اکوماتیز شد {توجه داشته باشیدهاکماث قبل از اینکه اکوما را ازاد کنه زر میزنه یعنی کلاهاکماث همهی حرفاش زر مفته فقط بلده زر بزنه}
مرینت:تیکی دختر کفشدوزکی اماده رفتم بیرون
از زبون ادرین
رفتم بخوابم که یکی اکوماتیز شد
ادرین:پلگ تبدیل گربه ای
رفتم بیرون که کفشدوزک رو دیدم
کت نوار:سلام باگباگو
لیدی باگ:سلام کت و در زمن گفتم به من نگو باگباگو
کت نوار: چشم بانوی من
{آلاله :دیگه نریم توی جنگشون بعد از ماجرایی اکوماتیز شکست میخوره وهاکماث زرهای همیشگیش رو میزنه}
لیدی باگ:کفشدوزک معجزه اسا
بوق بوق {صدای بوق زدن معجزه گرهاشون}
لیدی باگ:من باید برم پیشی
از زبون مرینت
خواستم برم که.................
پارت بعدی هم اگه نظراتش زیاد بود امشب میدم نظر یادتون نره