loading...

میراکلس لیدی کلو

بازدید : 1078
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 9:37

«مرینت»

ادرینا برگشت اما عمه همچنان نیومده اه اینجا همیشه تو سکوته یعنی چی ادرین تو اتاقش ادرینا تو اتاقش انگار یه خانواده نیستن مامانه منم وقتی از شرکت می‌اومد میرفت تو اتاق واقعا که حالا میفهمم دلیل زنگ زدنای پشت سر ادرین چیه بدبخت حوصلش سرمی‌رفته خب الان منم حوصلم سر رفته از خونه بیرون زدم رفتم پشت خونه یه باغ بزرگ خوشگل بود یاد خونه‌ی خودمون افتادم که بابا همیشه به باغو گلا میرسید علاقه‌ی زیادی داشت خونه‌ی ما هم باغی بود که وسطش یه خونه ساخته بودن یه کم قدم زدم که یه استخر دیدم چقدر تمیز بود رفتم کنارش روی زمین نشستم این گلایی که دورش بود خیلی ناز بود خودمو به گوشه‌ی استخر کشیدمو پاهامو کردم تو اب

....:خوش میگذره

--:هیـــــــــــــــن

ترسیدمو افتادم تو اب ادرین زبونت بگیره نتونی حرف بزن

--:عوضی چته خیسم کردی

​​​​​ادرین: مگه من پرت کردمت تو اب

ادرینا:ادرین خب ترسوندیش دیگه کارت اشتباه بود

ادرین:اگه اسمون به زمین بیاد زمین به اسمون مقصر منم

--:پ ن پ منم

ادرین:روتو برم

--:پوست کولفتیو برم

ادرین:زبونتو برم

ادرینا:ادرس خونتو برم بس کنین دیگه برم برم راه انداختین

ولشون کن بابا منکه خیس شدم بزار یه عشقی هم بکنم شروع کردم به شنا کردن

ادرین: خوش میگذره

--:خیلی دوست داری تو هم بیا

یه دفعه احساس کردم رو اسمونم

--: روانی اروم بپر احساس کردم تو از اینجا تا اون دنیا رو رفتمو برگشتم

ادرین:من اینطوری راحتم

--:ولی من ناراحتم

ادرین:به من چه

--:میای مسابقه

ادرین:چرا که نه

ادرینا:مرینت سعی نکن شب تا صبح تکرین میکردم شکستش بدم ولی هیچ

--:من مرینت دوپن چنگم شکست واسم معنی نداره

ادرین:جوجه رو اخر پاییز میشمارن

--:من عادت دارم اول پایین حدس بزنم

ادرین:هیچوقت به حدس اعتماد نکن

ادرینا:بسه دیگه شروع کنین ببینم

با سه گفتن ادرینا شروع کردم شنا کردن اما ادرین دست پیش گرفتو زودتر رسید وایسادم اه چرا باختم اخمام توهم رفت پامو رو کف استخر کوبیدم که احساس کردم چیزی رفت تو پام

--:آآآخخخ

اول از همه ادرین به طرفم اومد

ادرین:چیشده

--:پام ....پام

یه دفعه بلندم کردو گوشه استخر گذاشت نشستمو داشت اشکم در میومد ادرین از استخر بیرون اومد یه لحظه اروم پامو بلند کردمو شیشه رو دیدم اشکای چشمام خشک شد پامو خم کردمو شیشه رو از تو پام بیرون در اوردم بلند شدمو به دمپایی‌هام رو پوشیدم تا زمین خونی نشه و مثل ادمایی که انگار هیچی نشده به طرفه خونه رفتم از پشت صداشون رو شنیدم

ادرینا:دیوونست

ادرین: پس چی بیچاره منه بدبخت که گیر این افتاده بودم

ادرینا:خاک تو سرت بدبخت چیه خوشبخت من تاحالا دختر با این شجاعی ندیده بودم

چون دور شده بود صداشونو نمیشنیدم رفتم تو اتاقمو پامو پانسمان کردم که باز اومدن

ادرینا:حالت خوبه

--:اره راستی شما از کجا فهمیدید که من اونجام

ادرین:این خونه دوربین داره منم به خاطر این که دسته گل به اب ندی حواسم بهت بود

--:اهان یعنی الان این اتاق دوربین داره

ادرین:خیر اتاقا دوربین ندارن

--:خب میایید بریم بریم خرید

ادرینا:اره

ادرین:خرید چی

--:نمیدونم اما از خونه موندن بهتره

ادرین:تو که خرید کردن رو دوست نداشتی

--:زمان ادمو عوض میکنه

ادرین:باشه

--:میگم چطوره با همین لباسای خیس برم

ادرینا:دیوونه شدی

ادرین:نخیر منظورش اینه گمشید بیرون تا لباسام رو عوض کنم

--:دقیقا

بعد از اینکه رفتن یه پیرهن که قرمز بودو راه راهای سفید داشت پوشیدم با یه شلوار مشکی که گلای قرمز روش بود بعد از انجام دادن بقیه کارا بیرون رفتم ادرین ساعتشو بهم نشون داد

--:اومم ساعته قشنگیه

ادرین:ایکیو سه ساعته منتظره تو هستیم

--:اهان کاشکی دیرتر میومدم تا واسه دیدنم جون بدین

ادرین دستشو گذاشت رو قلبش

ادرین:الانم داریم واسه تحمل کردنت جون میدیم

یه دفعه جدی شدم

--:منم اصلا حوصله تحمل کردن تو رو ندارم بعدشم من نخواستم بیام اینجا مامانت اسرار کرد الان هم برای اینکه هم تو هم من از این عذاب راحت بشیم از اینجا میرم

ادرین:هی منظوری نداشتم معذرت میخوام

اروم شدم

--:منم واسه نابود کردن زندگیت، مزاحمت درست کردن برات معذرت میخوام

ادرینا:وای چه صحنه عاشقانه‌‌‌ای چقدر شما دوتا همدیگه رو دوست دارین

منو ادرین باهم:عمرا

بعد راهمون رو گرفتیمو رفتیم ***خیلی وقت بود که تو بازار در حال گشتن بودیم ادرینا خیلی چیز‌ها خریده بود اما من از هیچی خوشم نمی‌اومد

--:ادرین اون چطوره

یه ساعته منتظره ادرینیم تا یه چیزی انتخاب کنه به طرفه چیزی که اشاره کردم رفتو برداشتش

ادرین:عالیه

ادرینا:چه عجب اقا از یه چیز خوشش اومد

بعد از پرداخت پول دوباره شروع به قدم زدن کردیم که یه کفش نظرمو جلب کرد اون دوتا خیلی جلو بودن پس بیخیال اونا شدمو به طرفه فروشگاهی که پر از کفش بود رفتم وقتی داخل شدم یه اقای خوشتیپ اونجا بود

--:ببخشید اقا اون کفشو میشه ببینم

فروشنده: م..مرینت

--:اقا اروم الان همه دورم جمع میشن لطفا اون کفشو بدید خیلی از خوشم اومده

فروشنده:چشم الان میارم

--:ممنون

رفتو منم روی یه صندلی‌های نازی که اونجا چیده شده بود نشستم وقتی اورد ازش گرفتم داشتم پام میکردم که دست کسی رو دستم قرار گرفت سرمو بلند کردم عجب فروشنده پر روییه اگه اینجا خلوت بود حتما دندوناشو خورد میکردم

فروشنده:بزارید کمکتون کنم

اروم دستمو عقب کشیدم که شروع کرد به پام کردن کفش

...:خوش میگذره اقا فکر کنم خیلی بهتون خوش میگذره

ا..ادرین‌‌‌ای بابا

--:ببخشید اقا ممنون از کمکتون بقیه اش رو خودم درست میکنم

ادرین:اینجا چیکار میکنی

فروشنده:اقای اگراست وای چه روز خوبی دوتا از

--:اقا اروم

کفشو از پام در اوردمو دادم به فروشنده

--:خیلی قشنگه من اینو با اجازتون برمیدارم

فروشنده: ممنون چشم الان واستون اماده میکنم

--:دستتون درد نکنه

با رفتنه فروشنده از جام بلندشدم ادرین چند قدم جلو اومد

ادرین: اینجا چیکار میکنی

--:به تو ربطی نداره

وبعد به سمت فروشنده رفتم خواستم کارت بانکیمو از کیفم دربیارم که ادرین کارتشو به فروشنده داد

--:این چیه

ادرین:کارت بانکی

--:داری باهاش چیکار میکنی

ادرین:دارم پول کفشو میدم

--:من احتیاجی به پول تو ندارم

و کارت بانکیمو به فروشنده دادم بعد از تموم شدنه کارها از اونجا بیرون اومدیم

ادرین:دیگه حق نداری بدون اجازه من و تنها بیرون بری

--:به توچه مگه تو چیکارمی‌زندگی من به تو ربطی نداره

ادرین:یه روز بد به حساب میرسم

--:بی صبرانه منتظر اون روزم

بعد از خرید چند چیز به خونه برگشتیم عمه اومده بود

--:وای عمه ببخشید به خاطر من شما این همه خسته شدید

عمه:نه بابا شرکت خودم بیشتر به این روز انداخته منو

ادرین:دوباره چیشده

عمه:مرتیکه فکر کرده کیه زده کله شرکتو بهم زده

ادرین:یعنی میخوام خفش کنم

عمه:خب بابا من درستش میکنم حالا بیارید ببینم چیا خریدید

دستبندی که واسه عمه گرفته بودمو بیرون دراوردمو گرفتم سمتش

--:اینو واسه شما گرفتم

ادرینا: اینو کی گرفتی

--:وقتی تو هی اینو میخریدی هی اونو میخریدی

عمه:دستت دردنکنه خیلی قشنگه

بعد از نشون دادن خریدها همه رفتیم اتاقمون تا بخوابیم

ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ـ

خب تموم شد

برای بعدی 15تا کامنت

ببخشید اگه غلط املایی دارم اخه تندتند تایپ کردم

دوستتون دارم

​​​​​​

​​​​​​

​​​​​​

​​​​​​

زندگی من به میراکلس متصل است p6
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی