از زبون الکس :
داخل حیاط مدرسه شدم و توجه همهی پسرا به من جلب شد و یکی گفت : الکس جونم ،، برادر قشنگم . بعد گفتم : اقا تو امروز چت شده تو که از من خوشت نمیومد باز چی شوده ؟؟اون گفت : نه عزیز ، میشه کلاً جاهامون رو عوض کنیم . میخواستم بگم باشه ، که لوکا و کلوئی اومدن . لوکا: سلام داداش ، من : سلام به ۲ کبوتر عاشق ، چیکارا میکنین . کلوئی گفت : الکس بازیگر یا ادم یک مشهور شدی ؟ من : نه بابا ،، الان چجوری این رو میگی ؟ کلوئی : اخه اکثر پسرهای مدرسه پیشت هستن ، موضوع چیه ؟ یکی از بین پسرا گفت : به خاطر شاگرد جدیده هست ، و بغل دست الکس هستش ، کلوئی : اها پس باز شماها دُخمَل دیدید ؟
بعدش رابرت رو دیدم ، رابرت دوست صمیمیمن بود ، سریع اومدم پیشم وگفت :سلام پسر ، واقعا تو خیلی خرشانسی . من :چرا ؟البته رفتار پسرا با من هم امروز عجیب بود دقیقا چی شده ؟ رابرت : امروز داخل مدرسه یک دختر اومده ، چشم و ابروی و موهاش مشکی و خیلی بانمک هست و از شانست بغل دستی تو هم شده . واقعا دختر بانمک و خوشگلی هست و همه میخوان پیشش باشن برای همین میگن که بیا جاهامون رو عوض کنیم . من : واقعا ! حالا بریم ببینیم این دختره کیه که تونست مخ همه رو روز اول بزنه .
من و رابرت وارد کلاس شدیم دختر چون پشتش به من بود ندیدمش ولی موهای خیلی قشنگی داشت .
از زبون آریانا :
داشتیم همه میخندیدیم که در کلاس باز شد تا خواستم ببینم کیه ، مرینت بلند گفت : اها راستی آریانا ، چقدر اون لباس که مانکن شده بودی بهت میومد . من نگاش کردم و گفتم :مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینن . که معلم وارد کلاس شد . رفتم سر جای خودم خواستم که با بغل دستیم آشنا بشم چون داشت وسایل خودش رو از کیفش میگرفت ، پشتش به من بود و روش رو برگردون دیدم کی هست ؟ و سریع نگاه به مرینت و ادین کردم .
هم زمان گفتیم :
تو اینجا چه غلطی میکنی ( حالا خوبه معلم هست )
من گفتم :دانشگاه منه برای همین اومدم .
اونم گفت : خوب اینجا هم دانشگاه من هست .
من : پسره احمق ، حالا چرا پیش من نشستی ،برو گمشو اون طرف بشین سوسک چندش
الکس :من هم عاشق قیافه تو نیستم که خانم کوچولو ، در ضمن اینجا چند سال که جای من تو جدیدی برو یک جای دیگه .
چون من لجباز بودم : گفتم من از جام تکون نمیخورم
الکس خندید و گفت : واقعا تو بودی که پسرا برات داشتن سکته میکردن ، ایشششش .بعد مثل مگس میخندید .
اومدم جوابش رو بدم ، که یهو معلم گفت هر دو تا برید اتاق مدیر .
من گفتم : خانم اخه روز اول ، همش رو اون شروع کرد ، وقتی میدونه من حوصله قیافه سوسکیش رو ندارم برای چی میاد پیش من بشینه ، همه رو پس اون شروع کرد .
الکس تا اومد یک چیز بگه معلم با صدای بلند زد روی میز و گفت : تکرار نمیکنم خانم اگراست و اقای رالفو برید دفتر ، زود . همه بچهها به من و الکس نگاه میکردن و با تعجب ولی مرینت و ادرین تعجب نکردن چون اونا عادت داشتن ادرین هم داشت نیش خنده میزد که معلم گفت:اقای اگراست شما هم انگار خیلی دوست دارید همراه خواهرتون برید اتاق مدیر .ادرین : ببخشید خانم ، دیگه تکرار نمیشه .
خواستم برم بیرون در رو محکم کوبیدم از عصبانیت و معلم هم گفت : خانم آگراستتتتتتت و بعد داد بلندش الکس هم اومد ، اصلا بهش توجه نکردم و من در زدم و وارد اتاق مدیر شدم و سوسک هم بعد من اومد .
مدیر علامتش (×) آریانا(_) الکس (+)
× از خودتون خجالت بکشید ، شما بچههای ۴ ساله نیستید که ، اخه این چه رفتاری هست اونم روز اول .
_ من نمیخوام پیش ایشون باشم
+ اخ نکنه من کشته ، مرده تو هستم . ایششششش
× بس کنین ، اصلا به عنوان مدیر میگم که شما دو نفر تا اخر سال و چون هر دو نفرتون ترم تابستونه دارید ، هم بغل دستی و همگروهی هم هستید ، تا اخر سال ، حالا باید یاد بگیرید که با هم کنار بیاین .
من و الکس بلند گفتیم : نه توروخدا ، من نمیتونم این رو تحمل کنم .
×همین که گفتم ، دفعهای بعد اگر تکرار بشه اولیا تون رو میخوایم . فهمیدید ؟
هر دو سرمون رو پایین انداختیم و گفتیم : باشه دیگه تکرار نمیشه
بعد من زودتر رفتم و اونم پشت سرم اومد ، وارد کلاس شدیم معلم از دست من خیلی عصبانی بود و گفت : خانم اگراست وسایلتون رو جمع کنید به عنوان معلم شما اجازه حضور در این جلسه از کلاس رو بهتون نمیدم . من نمیتونستم نه بگم . رفتم وسایلم رو جمع کنم به الکس نگاه کردم و اروم گفتم :حالا شما ببین اقا . و جواب داد :حالا میبینیم خانم کوچولو .
باعصبانیت از کلاس بیرون رفتم و داخل بوفه نشستم . داشتم تو گوشی میچرخیدم که یهوی یکی اومد پیشم ، نکاش کردم و دیدم لوکا و کلوئی بودن ، من زیاد حوصله نداشتم برای همین خیلی سرد تحولیشون گرفتم . کلوئی گفت : خانم اگراست به ما افتخار صحبت کردن نمیدید ؟ . بهش نگاه کردم و گفتم :حوصله ندارم . اون و لوکا گفتن که چی شده . منم همه ماجرا رو تعریف کردم .
بدبختها شوکه شده بودن، که یهو زنگ تفریح خورد همه از کلاسها اومدن بیرون دور میز جمع شدیم ، اون سوسک هم اومد . بعد مرینت گفت : نظرتون چیه امروز یکی شهربازی بریم . همه گفتیم باشه حتما . بچههای ترم بالاتر باید ۱ ساعت و نیم بیشتر میموندن من داخل این فاصله یک نقشه به سرم زد ، دیدم مرینت تنها روی نیمکت داخل حیاط نشسته و یکی هم پیشش بود شبیه ادرین نبود چون پسره موهاش خرمایی بود ولی موهای برادرم خیلی بهتر بود . یکم بهشون نزدیک تر شدم و شنیدم که چی میگفتن
علامت مرینت # و اون پسره @
# اخه من چجوری به ادرین اینو بگم
@ به من ربطی نداره اشتباهی بود که خودت کردی
# لطفا از این کار بیخیال بشو اخه برای تو چه فایده ایی داره ؟
@ یک شرط داره
# چی ؟
توی گوش مرینت یک چیزی گفت که نشنیدم و مرینت از جاش بلند شد و گفت :
# برو گمشو مرتیکه احمق ، هر کاری میکنم به جز این .
از زبون ادرین :
از کلاس اومدم که یکم اب بخورم چون بطری ابم رو خونه جا گذاشتم ، دیدم آریانا سریع اومدم پیشم ، گفت : داداشش . انقدر تند تند اومده بود نفساش بالا نمییومد
گفتم : چی شده آریانا . اریانا : یکی توی حیاط مدرسه سمت پارکینگ پیش مرینت بود و نمیدونم که در مورد چی حرف میزدن ولی انگار مرینت به انجام کاری مجبور شده بود . من و اون با هم رفتیم اونجا که یهوی دیدیم که ......................
_______________________________________________________________________
آخ دستم درد گرفت
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید
اگر نظری دارید حتما بگید ❤
دوست دارید که چه اتفاقی بیوفته ، حتما بهم بکید تا جایی که از دستم بر بیاد براتون بزارم چون خودمم دقیق نمیدونم که چیکارش کنم ، یعنی دوست دارم بودنم از دید شما چه حالتی جذاب تر هست ،با توجه به نظرات هست پارت بعدی ، پس هر نظری داری بنویس و بفرست ، در بین پیامها هر کدوم بیشتر بود ، همون رو یه جوری درستش میکنیم
هر چه چقدر که دوست داشتید نظر بدید .😻❤
خیلی دوستون دارم
بابای عزیزان